-
این قافله ی عمر عجب می گذرد ...
چهارشنبه 1 آذرماه سال 1391 17:29
-
بچه ها
دوشنبه 29 آبانماه سال 1391 13:56
و ﭼﻪ اﻳﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺑﻪ ﻓﻜﺮ ﻫﻤﮕﻲ اﻓﺘﺎده ﺑﭽﻪﻫﺎ را ﭼﻪ ﻛﻨﻴﻢ؟ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﻣﻲﺧﻮاﻫﻨﺪ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﻣﻲرﻗﺼﻨﺪ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﻣﻲﺧﻮاﻧﻨﺪ اﻳﻦ ﻃﺮﻳﻘﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ در ﺧﺎﻃﺮﺷﺎن ﻣﻲﻣﺎﻧﺪ ای ﻓﻼﻧﻲ دو ﺳﻪ ﺧﻄﻲ ﺑﻨﻮﻳﺲ ﺳﺎدهﺗﺮ رﻧﮕﻲﺗﺮ در ﭘﻲ ﻗﺎﻓﻴﻪ و واژه ﻧﺒﺎش ﺳﻮژه ی اﻣﺮوزی ﺑﮕﺬر از دل ﺳﻮزی ﻟﻠـﻪﻫﺎﻳﻲ ﻫﻤﻪ دﻟـﺴﻮزﺗﺮ از ﻣﺎدرﺷﺎن ﺑﻲ ﺧﻴﺎل از ﻏﻢ ﻓﺮداﻳﻲ و از ﻋﺎﻗﺒﺖ و آﺧﺮﺷﺎن ...
-
میدان حسن حسینی
یکشنبه 28 آبانماه سال 1391 23:13
تو زندگیم، کناراین میدان از ماشینای مختلفی پایین انداخته شدم، اما یک دفشو هیچ وقت یادم نمی ره، همون باری که قرار بود برم دم خیابان گلزار بشینم، بچه ها برنو بیان. به یاد دوری دوست نزدیک
-
الفبای دیروز
یکشنبه 28 آبانماه سال 1391 11:01
الف مثل ایران شهر ب مثل بچه پ مثل پارک ت مثل تروی ث مثل ویتامین ث ج مثل جهاز چ مثل چهار راه ح مثل حوصله خ مثل خلوت د مثل دوست ذ مثل ذوزنقه ر مثل روز ز مثل زمین ژ مثل ژنده س مثل ساعت ش مثل شنا ص مثل صنخیت ض مثل ضابطه ط مثل طالقانی ظ مثل ظلم ع مثل عقاب غ مثل غر ک مثل کیوی گ مثل گربه ل مثل لواشک م مثل ماژیک ن مثل نماز و...
-
پاییز
یکشنبه 21 آبانماه سال 1391 09:32
تا حالا چقدر تو زندگیتون گیج شده اید؟ تا حالا چقدر سردرد گرفتید؟ شده فکر کنید مفیدید یا مضر؟ یا حتی به این فکر کنید که جزء دوستای نادانید یا دشمنای دانا؟ تاحالا به تاثیر کاراتون فکر کردید؟ تاحالا تنتون لرزیده؟ تاحالا چقدر به قارقار کلاغا گوش دادید؟ تاحالا چند بار صبح پاشدید دیدید بارون اومده؟ تاحالا چقدر تو فصل برگ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 آبانماه سال 1391 00:58
- نگران نباش، آدم زرنگیه + می دونم، عیبش اینه که بیش ازحد زرنگه ...
-
Breath under water
چهارشنبه 17 آبانماه سال 1391 14:25
-
الهام
سهشنبه 16 آبانماه سال 1391 11:44
ساعت ۸ صبح، یک ساعت گذشته ازخواب، یک ساعت درس خوندن، میان ترم، شنا، تلفن، الهام، تبریک، تولد، یک هفته گذشته، آذر، شک، نه نه آبان، ببخشید، عزیزم، دلتنگ، خداحافظ ...
-
تاریخ
جمعه 12 آبانماه سال 1391 17:09
شنیده بودم خوندن تاریخ خیلی مفیده. الان تاریخچه ی زندگیه خودمو دارم می خونم، تو هوای بارونی. تاریخی که هنوز انتهاش مشخص نشده. دلم دوست هم اسممو خواست. دلم آرامش خواست، سکوت خواست. سکوت سکوت گفتن خواست. ...
-
سرما خوردگی
جمعه 21 مهرماه سال 1391 16:18
آنگاه که بدنم به لرزه می افتد، یاد تنهایی می افتم، و آنگاه که از تب، سرخ می شوم، به چاقوی در دستانم، و آنگاه که مسکن می خورم، به یاد من نه منم می افتم، و آنگاه که بیدار می شوم، به پشیمانی و دلداری. و زندگی من به این سان می گذرد، گریزی نیست برین تنهایی خود ساخته و خود باخته.
-
همایش بزرگ
پنجشنبه 13 مهرماه سال 1391 09:12
وای، بلاخره دوست تاندمیم را دیدم. آدم بعضی موقع ها می مونه تو کاراین دنیا. ساعت ۱ رسوندنم سالن اجلاس. با یک پک ساعت ۳ زدم از سالن بیرون. یک تکشو به بزرگ هدیه دادم. بقیه ی پک رو تو تاکسی جاگذاشتم. الان ۶ صبح، پاشدم، تازه یادم اومده کارتم تو همون پکه بود. یعنی کلی برنامه ریزی برای ۳ روز که در حد ۲ ساعت خلاصه شد. ولی می...
-
تاندم
یکشنبه 9 مهرماه سال 1391 09:47
یک موقع هایی آدم، تاندم انتظار(ات)ش کش می یاد. خیلی سعی شد دوست تاندمیمون را ببینیم، هیف، نشد که نشد.
-
بی خوابی
شنبه 1 مهرماه سال 1391 03:22
یک موقعی، به سر آدم بی خوابی می افته. صبحم کلی کار داره آدم. پا میشه میره دوش بگیره. آب سرددد. تهشم مبایلو خاموش می کنه می گه بگیر بخواب، بدون هیچ دغدغه ای. بگیر بخواب ... خوب؟ ...
-
تورق افکار
دوشنبه 27 شهریورماه سال 1391 10:01
روزگار غریبیه ... یک جور حسی دارم، یک جور حسی دارم که خیلی وقته نداشتم، یک جور حس افسردگی صبحگاهی، معمولا بعد یک کابوس، یا بعد یک شب نچندان خوب. یک جور ترس از دلخوری های ناگفته، دور راه رفتن ها، نشنیدن ها، نگفتن ها. یک جور سکوت، انزوا، بی خبری، به خبری؟ یک جور حمله ی لشکر مشکلات، بازنده هم که مشخص. یک جور لختی بیش از...
-
دل
دوشنبه 27 شهریورماه سال 1391 06:56
این دلها چراست؟ این دلها چراست؟ این دلها چراست؟ پ.ن: محتوای کلاس معارف در خواب
-
خیانت
پنجشنبه 23 شهریورماه سال 1391 01:26
کاشکی دیگه امروزو یادت نره. کاشکی ... من از بیگانگان هرگز ننالم که با من هر چه کرد آن آشنا کرد
-
خوابیدی بدون لالایی و قصه..!
جمعه 10 شهریورماه سال 1391 13:36
خوابیدی بدون لالایی و قصه بگیر آسوده بخواب بی درد و غصه دیگه کابوس زمستون نمیبینی توی خواب گلای حسرت نمیچینی دیگه خورشید چهرتو نمیسوزونه جای سیلیای باد روش نمیمونه دیگه بیدار نمیشی با نگرونی یا با تردید که بری یا که بمونی رفتی و آدمکارو جا گذاشتی قانون جنگلو زیر پا گذاشتی اینجا قهرن سینه ها با مهربونی تو توو جنگل...
-
روزگاری
پنجشنبه 9 شهریورماه سال 1391 18:01
روزگاری دل تنهاییمان تاب نداشت روزگاری تپشش را کسی، آزار نداشت روزگاری است که کسی، خواب نداشت خود بین، چه گذشتست به حال من و تو
-
اشک
دوشنبه 30 مردادماه سال 1391 22:20
نگاه که می کنم به زندگیم، یک آدم عجیب می بینم. دوباره که نگاه می کنم، یک آدم عجیب تر می بینم. یک آدمی که دلش برای دور جمع شدن های بچگیاش تنگ شده، زمونی که به جرم جنسیت و توهم بقیه از هم نشیشینی های هم سنا ترد نشده بودم، زمونی که هنوز صداقت های بچگی، به مصلحت های زندگی می چربید، یک آدمی که به خاطر آخرین قسمت یک فیلم...
-
Shower
جمعه 20 مردادماه سال 1391 21:39
دوش آب سرد، سردترین مرهمه. Please Calm Down, Please ...
-
Break
جمعه 20 مردادماه سال 1391 21:22
سکوت، سخت ترین مجازاتی است که می توانم در حق کسی کنم. متاسفم که سخت ترین مجازاتی است که می توانم در حق خودم بکنم. متاسفم.
-
خیلی دور خیلی نزدیک
پنجشنبه 5 مردادماه سال 1391 17:26
ببین اول سعی کن به خودت مسلط باشی، باشه؟ حالا بگو ببینم چی شده ...
-
Good job
دوشنبه 2 مردادماه سال 1391 13:30
ببین ،،، خفه شو و و. م.ر: مترو بهشت به جهنم