گلبهی

و یک دنیا خاطره ...

گلبهی

و یک دنیا خاطره ...

پسرانه‌تر از دخترانه

و درک می‌شود زمانی را که فکر می‌کنی اگر اهمیت داشتی پس چرا آخر صف، قرار گرفتی. چرا نوبتت آخر همه است. حتی آخر‌تر از غریبه‌ها. و اینگونه است که دیگر به زمین و زمان و تمام موجودات و حرف‌هایشان بی‌اعتماد می‌شوی. باز یادت می‌رود و اعتماد می‌کنی. ظاهرا بر می‌گردد به ENFJ بودنت. همه‌ی این‌ها را دخترانه‌ات می‌فهمد و پسرانه‌ات بدان بی‌توجهی می‌کند و چه بخواهی، چه نخواهی، پسرانه‌تر از دخترانه‌ای که آن را کنار نگذاری.
پس دوباره اعتماد می‌کنی، نمی‌دانی تا کی.

سخنی در ورای سکوت

و انسان، گم شده‌ی آشنای خود را در لبان غریبه‌ها می‌جوید. پیدا نمی‌شود. سعی در پیدا کردن شباهت‌ها می‌کند. کم پیدا می‌شود. لبان خشکیده را نگاه می‌کند. رمقی نیست. درک نمی‌شود. عجیب است. از تعداد زیادی جمله، تنها جملات کمی گفته می‌شود و از آن، تعداد کمتری درک می‌شود، و از آن کمتر‌ها تک توک هم حسی ایجاد می‌شود. به خاطر همین تک توک‌ها ذوق‌ها که نمی‌شود. همه‌ی این‌ها خلا آن گم شده است. شاید. همه‌ی این‌ها از بعد شخصیتی ENFJ بر می‌یاد.

و اینک آن صدای آشنا را می‌شنود و می‌شنود که چه قدر در تک تک جملاتش، واژه‌هایش، مکث‌هایش، سکوتش معنی و تفاهم نهفته است. در تک تک حرف‌هایش هزاران جمله‌ خاطره نهفته است. این‌ها نهالی 2 ساله است. ‌ای کاش که به خشکی نمی‌گرایید این نهال. و صد افسوس که بذر سکوت مدتی است، قصد ریشه ی این نهال را کرده است و مرا دیگر نای سخن نیست.
برای امشب بس است.

نزدیک دور

اگر تو زندگی آدمای اطرافت را بخوای دسته بندی کنی، می‌تونی آن‌ها را به ۴ دسته تقسیم کنی. اونم بر اساس دو معیار، اینکه چه قدر تو ذهنت بهت نزدیکند و اینکه بیرون از ذهنت چه قدر بهت نزدیکند. پس با این اوصاف یک دسته می‌شه دور دور. این دسته یکی از بهترین دسته‌هاست. چون اصلا دغدغه نداری در موردشون. البته جای انکار نداره که ظاهراً بهترین دسته‌هاست. نه تو دنیای واقعی کاری به کارشون داری، نه توی دنیای داخل. دسته‌ی دوم می‌شه دور نزدیک. این دسته معمولاً می‌شن اونایی که قراره دوستت بشن و دارن ویزای ورود را به مرور زمان کسب می‌کنن. هنوز دورن ولی سعی دارن با زیاد کردن روابط بیرونی، هموار شدن نزدیکی درونی را فراهم می‌کنند. یعنی قراره بعدنا بشن دسته‌ی نزدیک نزدیک، که یک مرحله از هر دوستی هست. این دسته معمولاً شروع نزدیکی دوستی هست، بعضاً دیده شده بعد یکی دو سال به این مرحله برسه آدم. حتی بعضاً دیده شده سال‌ها هم ادامه پیدا کنه، حتی تا آخر عمر. خوبیا و بدیای خودشم داره. مثلاً دیگه اینقدر این آدم نزدیک را حفظی که همدیگرو کامل حس می‌کنی، لازم نیست که بهش کامل بگی، در جریان همه چی هست، کافی موضوع را مشخص کنی. چیزی هس که با کس دیگه نمی‌شه داشت. مختص همین گروهه. بدیشم، که عین خوبیه، دغدغشه، اگر که خوب باهاش تعامل برقرار شه. بعد همه‌ی این‌ها میمونه دسته‌ی آخر. دسته‌ی نزدیک دور. مسلماً اینا دوستایی هستند که به هزار دلیل و به هزار غیر دلیل دیگه فیزیکی نزدیک نیستند ولی درونی نزدیکند. دوستای با ارزشیند که همه‌ی مراحل قبلی را طی کردند. حالا این وسط ۲ تا تکاپو وجود داره و دو تا رویه. اینکه قرار همین جوری بمونن یا برسه به دور دور. بعضاً دیده شده تا آخر عمر همین جوری موندند، ولی خوب دیده هم شده که دو سه ماهه برسه به دور دور. مشکل اصلیش مراقبت ازشه که کار سختیه. چون دیگه مثل قبل هم دیگرو حفظ نیستی ولی هنوز طرف خیلی برات مهمه، ولی نمی‌دونی که از چه حرفیش چی برداشت کنی.

بعد اینا همه داستان، بخوام بگم، کلی آدم دورم دارم، که هیچ کدومشون دیگه نزدیک نزدیک نیستند، ۲-۳ تاییشون الان نزدیک دورند، ۲-۳ تایی هم الان دور نزدیکند و کلی هم که دور دورند. البته یک تعدادی هم هستند که دور نزدیکند و متوقف شدند و قرار نیست بیان جزء نزدیک نزدیک. اونا دوستیشون همونجاس. ته تهش بشن یک چیزی اون بین. من نگران ۲-۳ نفر اولیم. اونم نه همشون، یکیشون. می‌خوام با نگرانی برخورد نکنم. سکوت کنم و همه چیو بریزم دور. همین.