گلبهی

و یک دنیا خاطره ...

گلبهی

و یک دنیا خاطره ...

الان قدر رامتین را می دونم

تازه کم کم واقعیت های زندگی را می فهمم.

بعد اینا همه مدت. زور داره نزدیک ترین دوست آدم در داخل کشور و نزدیک ترین دوست آدم در خارج کشور در عرض چند روز یک حرف را به آدم بزنند. بگن خبریه؟ دوست دختر؟ رسمی؟ یعنی چی.

الان می فهمم که به رامتین پی.ام می دم، می گه از چند نفر پرسیدم بهنام چه خبر؟ محیا چه خبر؟ منم هیچی نمی گم. یک آن می خوام بگم، ولی نمی گم. می گه از هر کی پرسیدم بهنام چه خبر، می گن با یک دختره همش حرف می زنه. من چی بگم و همه ی اینها به کنار، وقتی یک کلام بهش می گم، فقط دوستیم بچه ها دارن شورش می کنن، یک کلام می گه می فهمم چی می گی. رامتین مرسی. دفعه ی دومی هست که از من دفاع کردی. یک بار به خاطر محیا، این دفعه هم به خاطر مریمی که حتی اسمش را نمی دونی. همین برای من بسه، که دوستم حرف منو که بر خلاف حرفی که از بقیه می شنوه، باور می کنه.

مرسی رامتین.

و دیگر تقویم همدیگر را هم نمی‌بینیم

هنوز باورم نمی‌شه به این سمت داره پیش می ره.

الانه که آدم می‌فهمه

الاناست که آدم می‌فهمه چی به چیه.

که هیچ کسی که بهش بشه گفت، نداشته باشی.

اصلا داشته باشی چنین آدمی، چی بهش بگی، چجوری بگی؟

آدم شکه می‌شه آدمایی که بزرگن برات، به خاطر چیزای کوچک خودشونه کوچیک می‌بینن.

دنیا جای عجیبه.

خیلی عجیب.


پسرانه‌تر از دخترانه

و درک می‌شود زمانی را که فکر می‌کنی اگر اهمیت داشتی پس چرا آخر صف، قرار گرفتی. چرا نوبتت آخر همه است. حتی آخر‌تر از غریبه‌ها. و اینگونه است که دیگر به زمین و زمان و تمام موجودات و حرف‌هایشان بی‌اعتماد می‌شوی. باز یادت می‌رود و اعتماد می‌کنی. ظاهرا بر می‌گردد به ENFJ بودنت. همه‌ی این‌ها را دخترانه‌ات می‌فهمد و پسرانه‌ات بدان بی‌توجهی می‌کند و چه بخواهی، چه نخواهی، پسرانه‌تر از دخترانه‌ای که آن را کنار نگذاری.
پس دوباره اعتماد می‌کنی، نمی‌دانی تا کی.