گلبهی

و یک دنیا خاطره ...

گلبهی

و یک دنیا خاطره ...

تنهایی

آدم تنهایش را دوست داره.

ساعت ۹ شبه. هیچکی اینجا نیست. هیچکی حتی اتاق بقلی نیست.
آدم فکر می‌کنه، می‌تونه دیگه بهنام نباشه که دیگه سوء تفاهم پیش نیاد برای کسی.
آدم فکر می‌کنه، می‌تونه دیگه بهنام نباشه که بقیه اونو حرزه نبینن.
آدم فکر می‌کنه، تنها باشه که دیگه مشکلی نداشته باشه.
آدم فکر می‌کنه، که دیگه فکر نمی‌کنه.
آدم فکر می‌کنه، نمی‌تونه.

آدم فکر می‌کنه، ولش کن.


امتحان امروز آسونِ سخت بود.
اینکه من کلی خودمو می‌بازم که چرا یکی از سوال‌ها را حل نکردم،

در صورتی که بقیه با خنده می‌گن معلوم بود حل بشو نیست،

خوده بهنامه.


آلبوم بچگیمو خیلی دوست دارم.
اون زمون یادمه خیلی تو آینه خودمو نگاه می‌کردم، هیچی نمی‌دیدم،

هر کی رو می‌دیدیم یک چیزی به ذهنم می‌رسید،

الان دیگه اون قیافه را نمی‌بینیم.

این بهنام کم کم یک چیزایی توش پیدا می‌شه،
خستگی. شاید لحظه ایه، شاید مختص امروزه.


نمی‌دونم چرا جواب پیامک رکسانا رو نمی‌دم، یک جورایی دارم تفره می‌رم!!

نمی‌دونم چرا دارم می‌نویسم، یک جورایی دارم وقت می‌گذرونم.

نظرات 1 + ارسال نظر
آناهیتا پنج‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:04 ب.ظ http://chiara.blogsky.com

آدم تنهایی شو دوس داره.
آدم تنهاییشو خیلی دوس داره.
آدم تنهایی شو خیلی خیلی دوس داره.
اما همش ازش فرار می کنه :/

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد