آدم فکر میکنه، ولش کن.
در صورتی که بقیه با خنده میگن معلوم بود حل بشو نیست،
خوده بهنامه.
هر کی رو میدیدیم یک چیزی به ذهنم میرسید،
الان دیگه اون قیافه را نمیبینیم.
این بهنام کم کم یک چیزایی توش پیدا میشه،نمیدونم چرا جواب پیامک رکسانا رو نمیدم، یک جورایی دارم تفره میرم!!
نمیدونم چرا دارم مینویسم، یک جورایی دارم وقت میگذرونم.
کی می دونه، چی توی این دل می گذره،
کی چی می دونه یک موقع برای کسی که اصلا نمی دونه نگران می شم،
فقط به این خاطر که من دوستشم شاید اون نیس، شایدم هست،
شاید نمی دونه که من انقدر دوستم، من خودم هم نمی دونم.
من اونقدر نگرانم که دارم بال بال می رنم، کی می دونه !!!!
ما آدما لیاقت خوبی نداریم. خوبی کنیم هزار تا انگ بهمون می زنن.
شایدم من دیگه برام مهم نباشه، آزاد ادامه بدم، برای خودم زندگی کنم.
شاید اینقدر دل چرکین بشم، که نتونم دیگه مثل قبل باشم، کارام با مصلحت اندیشی خراب شن.
امروز یکی بهم می گه خودت نباش،
اینجوری که با آدما برخورد می کنی،
جور دیگه برداشت می شه.
بعید می دونم جز خودم که روزی چند بار اینجا رو چک می کنه،
که ببینه پستی گذاشته، کسی دیگه اینجا رو چک کنه،
اینام برای خودم می گذارم، دفتر یادداشتمه.
بعضی مواقع، آدم حس می کنه کاراش شده مثل یک آدم دیگه. مثل یک شرایط گذشته.
حالا من حس رض بودن می کنم، فکر می کنم کارام شده مثل اون.
:-؟؟