گلبهی

و یک دنیا خاطره ...

گلبهی

و یک دنیا خاطره ...

سهراب

نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی ...

به حباب نگران لب یک رود قسم ،
و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد ...
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند ...

لحظه ها عریانند ،
به تن لحظه ی خود ،
جامه ی اندوه مپوشان ... هرگـز ...

سهراب سپهری

به این آزادی بخند

میخوام حرف بزنم ولی کوتاه
آخه میگن حرف اگه کوتاه باشه زودتر به دل میشینه
این چیزایی که میخوام بگم تحقییر نیس
بفهم حرفایی که میزنم یه تهدید نیس

ببین جنسه ضد من
برا ادامه ی نسل همه چشما به توا
همه دعا به دوره شکمه مادری که میخواد منقلب کنه
اگه تو بیرون بیای دنیارو مضطرب کنه
ببین جنسه ضد من من تثبیت نشدم
من واسه تو یه موجودم که تعریف نشدم
تو تو دسته کسی بودی که از جنسه خودمه
تو گوشت خونده خنده ی من جلفه یه ذره
اگه ساعتای آخر شب واسه من حرومه
اگه فحش خارو مادر اصن واسه من نبوده
اگه تعجب نمیکنن از بد بودنت
اگه هم خوابیات نشونه ی سر بودنه
اگه کرم درختیم که تو دنبالشی
اگه بزنیو بری به من میگن لاشی
اگه فرق نیاز من و تو هرزگی میشه
اگه تن واسه تو یه چیز بی ارزشی میشه
اگه خیانت تو عدم زنیت منه
اگه خیانت من خلاف طبیعت زنه
اگه بعضی وقتا پولو به تو ترجیح میدم
اگه وقتی به پول میرسی من تعویض میشم
اگه گرگایی که با ناموست میپرنو میدری
اگه خودت گرگ میشی واسه ناموس دیگری
اگه مهم میشه بکارتو جسارتم
اگه وقتی منو میخوای که تو اسارتم
اگه تو بهشتم باشی چشت سیر نمیشه
اگه "گلم خوش"نباشه دلت گیر نباشه
اگه همیشه دنبال یکی بهتر از تواّم
اگه وقت یائسگی دیگه خارج از دورم
اگه من باعث جهنمی بودنتم
اگه تو وجودت.اراده ای مونده یکم
بزا بگم یه عمره که تو اسارتی
میگن ذاتت همینه توهین به این راحتی
بخدا این اگه ها فقط واسه ارزشاته
قبول بی ارادگی دِ آخه بگو تا کی؟
یه بارم تو به هرزگیام مهره نه بزن
یه بارم تو از خوبیات بخونو حرف بزن

ببین جنسه ضد من به این آزادی بخند
بفهم ارزشتو مرد به این آزادی بخند

ببین جنسه ضد من به این آزادی بخند
بفهم ارزشتو مرد به این آزادی بخند
آره بخند...به این آزادی بخند....بخند

تنهایی

آدم تنهایش را دوست داره.

ساعت ۹ شبه. هیچکی اینجا نیست. هیچکی حتی اتاق بقلی نیست.
آدم فکر می‌کنه، می‌تونه دیگه بهنام نباشه که دیگه سوء تفاهم پیش نیاد برای کسی.
آدم فکر می‌کنه، می‌تونه دیگه بهنام نباشه که بقیه اونو حرزه نبینن.
آدم فکر می‌کنه، تنها باشه که دیگه مشکلی نداشته باشه.
آدم فکر می‌کنه، که دیگه فکر نمی‌کنه.
آدم فکر می‌کنه، نمی‌تونه.

آدم فکر می‌کنه، ولش کن.


امتحان امروز آسونِ سخت بود.
اینکه من کلی خودمو می‌بازم که چرا یکی از سوال‌ها را حل نکردم،

در صورتی که بقیه با خنده می‌گن معلوم بود حل بشو نیست،

خوده بهنامه.


آلبوم بچگیمو خیلی دوست دارم.
اون زمون یادمه خیلی تو آینه خودمو نگاه می‌کردم، هیچی نمی‌دیدم،

هر کی رو می‌دیدیم یک چیزی به ذهنم می‌رسید،

الان دیگه اون قیافه را نمی‌بینیم.

این بهنام کم کم یک چیزایی توش پیدا می‌شه،
خستگی. شاید لحظه ایه، شاید مختص امروزه.


نمی‌دونم چرا جواب پیامک رکسانا رو نمی‌دم، یک جورایی دارم تفره می‌رم!!

نمی‌دونم چرا دارم می‌نویسم، یک جورایی دارم وقت می‌گذرونم.