گلبهی

و یک دنیا خاطره ...

گلبهی

و یک دنیا خاطره ...

حس مرگ

شاید عمرت داره تموم می شه دیگه گلبهی.

شاید دیگه وقتشه که گلبهی را خاک کرد.

شایدم نه، حالا حالاها عمرت به این دنیا باقیه.

نمی خوام الان تصمیم بگیرم، ولی حسه الانم صرفا اینه.

به امید روزهای به تر.

استعمار رفتاری

و اوج تنفر من، به تحمیل رفتاریه.

وقتی که فکر می شه که یک آدم خاص فکر کنه رفتار خودش درسته.

اینم هیچ، بخواهد همه مثل اون رفتار کنن.

اینم هیچ، ببینی یک طیف عظیمی از زندگیت را باختی به اون.

و اینجاست که درد به اوج می رسه.

به قول پسر خالم، به هر حال خودم اجازه دادم بهم تجاوز بشه، هیچ کسی مقصر نیست.


و درد الان که حس کنی که شدی یک Nerd.

هیچ ایده ای ندارم

هیچ ایده ای ندارم که چرا خوب نیستم.

هیچ ایده ایم ندارم این لبخند خاص، از کجا اومده.

هیچ ایده ای ندارم چرا هی دلم می خواد چشمامو ببندم.

ازون موقع هایی هست که نمی دونم باید چی کار کنم، چه جوری ناراحت نباشم.

:)

خنده داره همه چی.