ساعت ۸ صبح،
یک ساعت گذشته ازخواب،
یک ساعت درس خوندن،
میان ترم،
شنا،
تلفن،
الهام،
تبریک،
تولد،
یک هفته گذشته،
آذر،
شک،
نه نه آبان،
ببخشید،
عزیزم،
دلتنگ،
خداحافظ
...
شنیده بودم خوندن تاریخ خیلی مفیده.
الان تاریخچه ی زندگیه خودمو دارم می خونم،
تو هوای بارونی.
تاریخی که هنوز انتهاش مشخص نشده.
دلم دوست هم اسممو خواست.
دلم آرامش خواست،
سکوت خواست.
سکوت سکوت گفتن خواست.
...
آنگاه که بدنم به لرزه می افتد، یاد تنهایی می افتم، و
آنگاه که از تب، سرخ می شوم، به چاقوی در دستانم، و
آنگاه که مسکن می خورم، به یاد من نه منم می افتم، و
آنگاه که بیدار می شوم، به پشیمانی و دلداری.
و زندگی من به این سان می گذرد،
گریزی نیست برین تنهایی خود ساخته و خود باخته.