آنگاه که بدنم به لرزه می افتد، یاد تنهایی می افتم، و
آنگاه که از تب، سرخ می شوم، به چاقوی در دستانم، و
آنگاه که مسکن می خورم، به یاد من نه منم می افتم، و
آنگاه که بیدار می شوم، به پشیمانی و دلداری.
و زندگی من به این سان می گذرد،
گریزی نیست برین تنهایی خود ساخته و خود باخته.
گل بهی
تنت سلامت
فک نکن همینجوریِ
کی با فرتوتی و طا بیایم عیادت ؟