مخاطب دارم.

اتفاقا مخاطب دارم.آن هم از نوع خاصش.

دختران امروز همسن و سالم سوال دارم.ما را چه شده است؟انگار یک چیزیمان شده است.

نمی دانم ویروس است یا باکتری؟ اما احتمال می دهم که واگیر دارد این یک چیزی شدن ها.

ما را چه شده است که روزی ده بار اعصاب نداریم.صد بارغصه داریم.هزار بار روزه ی سکوت می گیریم. ده هزار بار اعصابمان خورد است.صدهزار بار حوصله نداریم و...

کافیست به آلبوم عکس های بیست سالگی یا بیست و دو سالگی و یا حتی بیشتر مامان هایمان سری بزنیم.

هیچ طراوتی نداشته اند؟ شوری نبود؟

آن ها هم عکس های دورهمی با دوستانشان منتهی به دوران دبستانشان می شد؟

خودمانیم.فعلا که فقط خودمانیم.

تکنولوژی زده شدیم که هیچ.دختری کردن هم یادمان رفته است.

ما را یک چیزی شده است که در طول روز دلمان نمی آید از محوطه ی دو متری تختمان پایین بیاییم.

یک چیزی شده است که وقتی دوستمان اس ام اس میزند حال نداریم جوابش را با زنگ زدن بدهیم تا شنیدن صدای همدیگر تداوم بدهد به دوستیمان.

ما را یک چیزی شده است که به جای شنیدن صداهای خنده های دخترانه خودمان برای هم باموبایل علامت :) می فرستیم.

ما را یک چیزی شده است که در فاصله ی کتابفروشی خانه تا خود خانه اعصاب شنیدن صدای بوق ماشین ها را نداریم و تمام مدت در راه را هندزفری می چپانیم در گوشمان و همان آهنگ های تکراری را گوش می دهیم.

ما را یک چیزی شده است که خوردن سوسیس و کالباس در اتاقمان را به قورمه سبزی خانه ی مادربزرگ و جمع فامیل ترجیح می دهیم.

ما را یک چیزی شده است که دیگر روز های تولدمان هم از آن جشن های کوچک چهارنفره خبری نیست و حتی دیگر همان تی شرت های عروسکی بامزه را برای هم کادو نمی خریم و به جایش هر روز صبح منتظر می مانیم تا گوشی تلفن همراهمان روز تولد دوستانمان را تذکر بدهد و ما هم انگار که بخواهیم وظیفه مان را انجام داده باشیم از همان اس ام اس های تکراری تولد برای هم بفرستیم.

ما را یک چیزی شده است که دیگر حوصله ی بیرون رفتن با دوستانمان و ساعتها حرف زدن را نداریم.

ما را یک چیزی شده است که تا حوصله مان سر می رود آهنگ های غمگین لپ تاپمان را پلی می کنیم و هی فرت و فرت اشک می ریزیم.

ما را چه شده است که مدام از این تابلوهای"تعطیل است" می زنیم دم وبلاگمان و وقتی اعصابمان خورد می شود یا موهایمان را کوتاه می کنیم و یا وبلاگمان را حذف می کنیم.

ما را چه شده است که هنوز مامان نشده شبیه مامان ها شده است قیافه هایمان.

ما را چه شده است که داخل کیف هایمان را به جای تقویم و هشت کتاب سهراب پرکرده ایم از سرخاب و کرم و هزارجور رنگ دیگر.

ما را چه شده است که قبل از خواب دیگر کتاب شعر نمی خوانیم.یا شاید هم دیگر کتاب نمی خوانیم و ترجیح می دهیم کتاب های مورد علاقه مان را خانم دیگری از داخل گوشی موبایل برایمان بخواند و ما هم اسمش را بگذاریم" کتاب صوتی" و بگوییم اینطوری بهتر است که دیگر چشمانم هم درد نمی گیرد از دنبال کردن سطرها.

ما را چه شده است که همیشه وقت نداریم.خودمان هم نمی دانیم این وقت هایمان کجا می رود.درس که حوصله نداریم بخوانیم.کتابخانه هم نمی رویم.آشپزی هم نمی کنیم.وقتمان کجا می رود پس؟

ما را یک چیزی شده است که حتی حرف زدنمان و انتخاب واژه هایی که در جملاتمان به کار می بریم هم عوض شده است.

ما را یک چیزی شده است که دیگر روی جدول خیابان راه نمی رویم.بندهای دورنگ آل استارهایمان را محکم نمی بندیم.موهایمان را نمی بافیم و تهش از آن روبان قرمزها نمی بندیم. دامن چین چین گل گلی نمی پوشیم.حال مادربزرگ و پدربزرگمان را نمی پرسیم.غذاها را ناخنک نمی زنیم.شیطنت نمی کنیم.حتی به وبلاگهای دوستانمان هم درست و حسابی سر نمی زنیم.

به جایش تا جا دارد ناراحتیم.حوصله نداریم.غصه داریم.

من نگرانم برای دخترانگی این روزهایمان.ما را چه شده است؟

+بازنشر این پست در /لینک زن/

+ نوشته شده در  سه شنبه نوزدهم شهریور ۱۳۹۲ساعت 0:58  توسط بهار  |