نیکولا

قلم بافی های یک نیکولای آبی

عشق خرد، عشق کلان

معلوم نیست چه مرگمان شده که نه عین آدم عاشق می شویم و نه عین آدم بیخیال می شویم! دلمان بعضی وقت ها برای یک نفر یک ذره تنگ می شود ولی گاهی اگر همان یک نفر را یک هفته هم نبینیم چیزی نمی شود. بعضی وقت ها لبخند یک نفر یک دنیا انرژی بهمان می دهد و گاهی از ته دل خندیدن های آن یک نفر حالمان را بهم می زند.بعضی وقت ها طرف ده دقیقه که دیر تر جواب اسمس می دهد میمیریم و زنده می شویم بعضی وقت ها یادمان می رود قرار بود یارو از خطرناک ترین جاده کشور برود جایی و برگردد.بعضی وقت ها یک دنیا حرف داریم برای زدن با او و بعضی وقت ها انقدر ساکت می نشینیم که هر ثانیه یک سال می گذرد برایمان!

آنقدر ذره ذره عاشقی کرده ایم و هر آدم جدیدی را به حریم خودمان راه داده ایم که بلد نیستیم عاشق ثابت باشیم. بلد نیستیم همیشه دلتنگ و نگران یک نفر باشیم، خودمان را تمام ایام سال و تمام نقاط دنیا کنار همان یک نفر تصور کنیم،دلمان شور ندیدنش را بزند، هرچیز که میبینیم پیش خودمان فکر کنیم که چقدر به رنگ پوستش می آید، برنامه ریزی هایمان را دو نفره انجام بدهیم و همیشه همیشه همیشه حرف های قشنگی برای زدن داشته باشیم. ما انقدر خرد عاشقی کرده ایم و عشق های ریز ریز داشته ایم که کلان عاشقی کردن را یادمان رفته و حالا هر چقدر زور می زنیم نمی شود که بشود! نمی شود که یارو همانی باشد که می خواهیم. نمی شود که این یکی را با بقیه مقایسه نکرد. درد بدی است لعنتی...!

# نیکولای_آبی